بعد از روز خوبی که در کاظمین داشتیم، به سمت سامرا حرکت کردیم..نصف روزی در سامرا به سر بردیم..سرداب و حرم و..را مشاهده کردیم...می تونم بگم یکی از بهترین جاهایی بود که تا حالا رفته بودم.. ان شاالله از کاروان سال های آینده برای رفتن به حرم جا نمانم..نمی دانید چ حال خوشی بود..غذای حرم و..را از قلم نیاندازیم..همه چیز آن عالی بود..
حرکتمان به سمت نجف آغاز شد و بسم الله الرحمن الرحیم:
رسیدیم نجف با کوله باری از شوق و اشتیاق.. از کنار قبرستان دارالسلام گذشتیم(حضرت نوح و ابراهیم و البته دیگر علمای بزرگ....) قبرستانی بسیار بسیار بسیار بزرگ...
کاروان دو قسم شده بود و ما با گروه دوم که پدرم آنها را راهنمایی می کرد با یکسری از دوستان کاروانی بودیم..پس از پیاده شدن از ون به سمت استراحتگاه پارسالی مان(آیت الله سید محمد باقر حکیم) راه افتادیم..
شب بود و ما خیلی در راه بودیم..
بماند که فتنه و تشیع انگلیسی مزدور، امسال نیز چه برنامه های تبلیغی برای ما داشت...(فیلم های قمه زنی و..)
بالآخره رسیدیم..البته باید بگوییم انقدر شلووغ بود که مجبور شدیم در جوار مرقد آیت الله بخوابیم..(نشان از عظمت حضور مردم..)
فردا شب به حرم رفتیم با اینکه اصلا دوست نداشتم(از شلوغی..برخورد با نامحرمانو..)خیلی ناراحت بودم از رفتن به حرم ولی انگار آقا معجزه می کند چون تا رسیدم به حرم مثل یک آهنربا به سمت حرم کشیده شدم...چه نماز با شکوهی بود....آههههه...