این داستان واقعی است و...ازفامیل هامی خوام زودقضاوت نکنن..
راس ساعت3بعدازظهرروزسه شنبه بااوتوبوس علم وصنعت راه افتادم وسرپایانه پیاده شدم وسوارتاکسی متروحقانی شدم..نیم ساعت طول کشیدتامسافرجمع کنه.سوارمتروشدم خیلی گرسنه بودم ولی حیفم می شدپولم روحروم کنم.15تاایستگاه بایدمی گذشتم تابه مقصدمی رسیدم وسط این 15استگاه 3تا ازفامیل هارودیدم که اون هاهم می خواستن بیان دزفول درایتگاه دروازه دولت وامام خمینی درخط یک کهریزک خیلی فشار زیادشدومردهاودخترها باهم قاطی شدندخدالعنت کنه شیطونودخترهامریض بودندومحرم نامحرم حالیشون نبود.درایستگاه مولوی وسعدی تقریباایستگاه خلوت شده بود.درایستگاه شوش پیاده شدم وسواراتوبوس های برقی به سمت راه آهن راه افتادم...........ادامه دارد.