بسم رب الشهدا والصدیقین
شاید خاطره شهید ساجدی فر از زبان سردار سیدمجیدموسوی را بارها شنیده باشید. امروز این خاطره را برای نشنیده ها می نویسم.
عملیات رمضان در تابستان بود. مرداد سال61هوا بسیار گرم بود. در آن موقع به خوزستان می گفتند خرما پزان چون سریع خرما آن موقع می رسید و باید گفت خرما حرارت زیادی می خواهد، الآن هم همینطور است.
باد خاک خیلی زیاد بود به طوری که تا یک متری را نمی توانستی ببینی. نوع خاک رَملی بود یعنی از ماسه بود. مثلا اگر کسی کنار خاکریزخوابش می برد در زیر خاک ها می ماند.
من خودم یادم هست که یک بار بسیار خسته بودم و خاک هم در آن موقع زیاد بود و به همین علت من سرم را در جعبه مهمات که کنارم بود بردم و خوابیدم.
نیم ساعتی گذشت و من از خواب بلند شدم و دیدم زیر ماسه ها مانده ام. با زحمت خودم را تکان دادم و از زیر ماسه ها بیرون کشیدم...
صبح عملیات من برای گشت زنی رفته بودم تا وضعیتشان را رصد کنم. بمباران ها زیاد بود و آتش دشمن بالا گرفته بود. یکی از رزمندگان که مرا دید، گفت:" برادر، برادر، بیا اینجا به جای من پست بده، چون من نماز نخوانده ام." من هم که دیدم کم کم آفتاب در حال طلوع کردن است، قبول کردم.
نمازش خیلی طول کشید، چند باری نگاه کردم و او را در حال سجده می دیدم. در دلم با خودم می گفتم مگر نماز صبح چه مقدار طول می کشد که طولش داده؟؟؟
هوا که روشن شده بود و من هم کار داشتم و باید به نگهبانی های دیگر سر میزدم. رفتم و او را تکان دادم و گفتم:" برادر من دیرم شده، بیا سرِ پستت که ناگهان دیدم او به زمین افتاد و در حالت سجده شهید شده است. متوجه شدم که در آن آتش و خمپاره ها یکی از ترکش ها به او اصابت کرده است و او شهید شده است. بر سینه اش نگاه کردم؛ نوشته بود:" غلامحسین ساجدی فر."
بعد از عملیات با چند نفر از همرزمان شهید به خانه اش رفتم و ضمن عرض تبریک و تسلیت، کمی درباره او حرف زدیم.
وقتی من برای خانواده شان داستان کربلا و واقعه های آن را تعریف کردم، به خانواده آن شهید گفتم؛ غلامحسین ساجدی فر، هم غلامِ حسین (علیه السلام) بود وهم در سجده باشکوه به شهادت رسید.
برای شادی روحشان صلواتی بفرستیم.