به نام خدا
سلام؛
حماسه یعنی یه رفتار جمعی و گروهی که به قدری پربار و درخشان و قدرتمندانه باشه که اسمی جز حماسه نشه روش گذاشت؛
حماسه یعنی حرکت آخر... یعنی یه کیش و مات جانانه... یعنی نهایت اقتدار و عزت؛
حماسه یعنی وقتی به "ولی" اقتدا کردی تا آخرش بایستی... نه از تحریم بترسی و نه زیر بار بحران اقتصادی خم به ابرو بیاری؛
حماسه یعنی در حالیکه در پی اندک فشار اقتصادی، در اروپا و امریکا شاهد انواع اعتصاب ها و راهپیمایی ها و اعتراضات شدید مردمی هستیم، در ایران اسلامی، 22 بهمنی رقم بخوره که هیچ قلمی، هیچ دوربینی، هیچ متفکر و کارشناس و جامعه شناسی و خلاصه هیچ کس و هیچ چیز قدرت نمایش و تحلیلشو نداشته باشه...
حماسه یعنی یک نماد؛
یعنی ما با ولایت زنده ایم...
وقتی رهبری معظم، تشخیص دادند سال 92 رو به نام "سال حماسه اقتصادی، حماسه سیاسی" نام گذاری کنند، یعنی از ما توقع دارند (و به ما امید دارند) که در برابر حوادث و امتحانات امسال، چنان رفتار کنیم که نه در تاریخ مملکت که در تاریخ دنیا، "حماسه 92" ثبت ابدی بشه.
و وقتی "ولی" چیزی رو از "من و تو" توقع داشته باشند یا وقتی "ولی" به "من و تو" چشم امید داشته باشند، چقدر منت سرمون گذاشتن، چقدر رومون حساب باز کردن، چقدر من و تو رو قدرتمند و بابصیرت تصور کردن، و در این صورت چقدرررررر بار تکلیف من و تو سنگینه و چقدر عکس العملمون در قبال این توقع و امید، با اهمیت و تعیین کننده است؛
تعیین کننده خط و مشی و مسیری که پیش گرفتیم؛
امسال سالیه که باید نشون بدیم چند مرده حلاجیم؟ چیکاره ایم؟ کدوم طرفی ایم؟
خلاصه اینکه هرگلی زدیم به سر خودمون زدیم؛
اتفاقاتی که من و تو قراره امسال رقم بزنیم، می تونه حماسه جاودانی باشه که روزی با غرور برای فرزندانمون تعریفش کنیم، می تونه... نه! نمی تونه و نباید غیر از این باشه؛
اگر "حضرت آقا" به ما امیدوارند، حتما جای امید داریم...
به یاری خدا، امسال حماسه می سازیم؛ هم از نوع اقتصادی، هم از نوع سیاسی، ان شاءالله.
حماسه ای که شرط تحققش، تبعیت تام مردم و مسئولان از "ولایت فقیه" است و لاغیر!
شهیدان سلام؛
در روز شهادت حضرت زهرا(س)قراره دو تا شهید در سردشت واقع در استان خوزستان و50کیلومتری شهرستان دزفول به خاک سپرده شن....از همین الفاتحه مع الصلوات
عین غنچه شب بو
یه مادر فداکار
اما یه کم دروغگو!
یه ساعتی می گذره
دست می کشه رو سرم
بهم میگه بیداری؟
یا خوابیدی دخترم؟
لابد می پرسید چرا
عین گل شب بوئه
سر زنشش می کنین
چون یه کم دروغ گوئه!
دوباره و سه باره
وقتی جواب نمی دم
نوازشم می کنه
فکر می کنه خوابیدم
چون تا سحر بیداره
ولی دروغ دروغی
چشاشوهم میذاره
بلند می شه از توجا
از اتاق بیرون می ره
شاید میخواد مادرم
بره وضو بگیره
بلند می شم دزدکی
به دنبال اون می رم
تا دستشو بخونم
تا مچشو بگیرم
رو سری رو مادرم
روی سرش کشیده
تا که بابام نفهمه
نصف موهاش سفیده
می ره توی اتاق خواب
رو به روی آیینه
روی زردش رو مادر
تو آیینه می بینه
با دست پینه دارش
کشو رو وا می کنه
عطر بابام تو دستش
رضا ،رضا ،میکنه
نگاه ناز مادر
یواشی می ره بالا
تا بالای آیینه
تا روی عکس بابا
رضا اسم بابامه
مامان خیلی می خوادش
جنازشو بغل زد
ولی میگه میادش
که بابا بر می گرده
ولی بعضی آدما
می گن که قاطی کرده
غصه نخور عزیزم
منو حبیبه خوبیم
نمی گه من مریضم
ادکلن بابا رو
درشو وا می کنه
می ذاره روی قلبش
خدا،خدا، می کنه
بهش می گه رضا جان
وضع زندگی خوبه
نمی گه لای چرخ
زندگی صد تا چوبه
عطرشو بومی کنه
دو چشمشو می بنده
اون مادر دروغگو
زور زورکی می خنده
نمی گه که واسه کار
تا کجاها که رفته
نمی گه چند وقتیه
دیسک کمر گرفته
یهو مامان هول می شه
روی زمین می شینه
تا که بابا قامت
خمیدش رونبینه
دست می ذاره رو چشماش
از توی دست سردش
عطر بابا می ریزه
روی چهره زردش
اجاره خونه می خواد
یا که سرش داد زدن
تو ساختمون بنیاد!
می زنه زیر گریه
بوی عطر بابا جون
با بوی عطر شب بو
می پیچه توی خونمون
مامان نمی گه دادگاه
حکم تخلیه داده
تا که یهو می فهمه
چشماش اونو لو داده
تموم عالم امشب
مست گل شب بوئه
انگار همه فهمیدن
مادرم دروغ گوئه
شاعر: زنده یاد ابوالفضل سپهر
__________________
آرزومند آرزوهایتان
تا به حال نشده من حتی یک بار به جمکران بروم....بوی شمیم گل نرگس را از این جا حس می کنم! امشب عازم هستم؛عازم قم....فردا عازم جنوبشاید این بار آخرم باشد که به این وبلاگ سرمی زنم و شاید هم نه!یاد شعری افتادم که علی فانی می خواند:"به طاها به یاسین..."کدش را در داخل کمانک نوشته ام....
+ دیر شده... خیلی خیلی دیر... برای برقص درآوردن واژه های قلم..
+ رهبر من طلایه دار دشت کربلاست..
+ تنهاست علی ... یار وفادار کجاست !؟ پس کو مالک ... میثم تمّار کجاست !؟ صفین دارد دوباره جان می گیرد اینَ عمّار ... آه عمّار کجاست !؟
+ کاش پایان ِ یکی ازاین روزها شب نباشد... تو باشی . . .
+ خاکیان بالاتراز افلاکیان می ایستند ***عشق از انسان چه موجود عجیبی ساخته ست . . .
+ عشق رازی ست که تنها به خدا باید گفت ..........چه سخن ها که خدا با من تنها دارد
+ در سجده هنوز با تو سرسنگینیم ....وابسته ی این زندگی رنگینیم ....... دیوار وضو خانه پراز آینه است ......این است که در نماز هم خودبینیم!
+ مرا که می شناسی...خودمم...کسی شبیه هیچ کس! کمی که لابه لای نوشته هایم بگردی پیدایم میکنی.. شبیه پست هایم هستم.. شاد گاهی غمگین مهربان صبور کمی هم بهانه گیر اگر نوشته هایم را بیابی من همان حوالی ام... شبیه باران پاییزی..از فاصله دور..وبه عشق نزدیک.. شاید تو... هیاهوی قلبم باشی... شنیده نمی شوی.. اما من تو را نفس می کشم...
+ هرگــــاه یک نـگــــاه به بیــگـــانـــه می کنی خون مرا دوباره به پیمــانـــه میکنی گفتی به من نصیحــت دیوانگـــان مکن! باشد، ولی نصیـــحت دیوانـــه میکنی ای عشق سنگـــدل که به آیینـــه سر زدی در سینهی شکستـــهدلان خـانـــه میکنی؟ بر تن چگـــونه پیلـــه ببافـم که عـــاقبـت چون رنگ رخنـــه در پر پروانــــه می کنی..
+ خون مرا به چه غزل؟؟ به پای توست..